رادی هرگز فراموش نمیشود؛ سوگنامه هادی مرزبان به مناسبت درگذشت اکبر رادی.

به گزارش خبرنگار مهر، مرزبان که در حال حاضر در خارج از کشور به سر میبرد در ابتدای این یادداشت درباره خبر فوت رادی مینویسد: "خبر وحشتناک بود، به عظمت سونامی که بالاتر از آن و من در این غربت ناگهان حس کردم که از درون خالی شدم و در فضا معلق گشتم. هنوز نمیدانم چرا در این لحظه واین زمان باید فرسنگها دور از ایران باشم و نمیدانم اگر بیماریام نبود دیگر به چه بهانهای خود را آرام میکردم."
وی ادامه میدهد: "هنوز نمیدانمپس از سالها در کنار رادی بودن و به قول خود او ربع قرن در کنارش بودن چرا باید در لحظه وداع ساعتها از ایران دور باشم و در غربت، غم غربت همیشگی او را بیش از پیش حس کنم. اکنون بیش از گذشته دوست داشتم باز با او باشم و در کنار او، چه میدانم که تحمل غم به این بزرگی را نداشته و ندارم."
مرزبان در قسمت دیگری از این یادداشت خاطرنشان میسازد: "رادی در هر کاری یار و یاور من بود و البته در زندگیام نیز کنار من بود. رادی همیشه معلم من بود. این را در بروشور "ملودی شهر بارانی" نوشته بودم. هر چندراضی به این کار نبود، اما واقعیت چنین بود. نمیدانم شاید رفتنم از ایران حکایتی بود ساخته دست تقدیر تا همیشه رفتن او را ببینم یا حداقل به این بهانه خود را سرگرم سازم که البته هرگز باور نمیکنم رادی رفته است."
وی در ادامه میافزاید: "رفتن رادی را هرگز باور نمیکنم، همانطور که لحظه رفتن پدر و مادرم را ندیدم و هرگز باور نکردم که آنان رفتهاند و امروز در حسرت دیدار آخر آنها در دلم باقی مانده است. رادی جزئی از خانواده من بود و من نیز؛ نه در حقیقت رادی همه خانواده من بود. او پارهای از تن من و جزئی از وجود من بود که با رفتنش غمی بزرگ را برای من به یادگار گذاشت."
این کارگردان تئاتریادآور میشود: "شب قبل سفر با او صحبت کردم، اما نگفتمبرای درمان از ایران میروم که مبادا این مسئله بر او تاثیر بگذارد و خاطرش را مکدر کند. آن شب نمیدانستمپس از رفتن من او برای همیشه بار سفر را خواهد بست. ای کاش هرگز نمیرفتم. رادی جانم! مگر به حمیده خانم عنقا نگفته بودی تا انتهای کوچه با او خواهی بود؟ پس چه شد قول و قرار؟! فرزانه همیشه در خلوت برای تو دعا میکرد ..."
مرزبان در قسمت دیگری از یادداشت خود مینویسید: "رادی عزیز شبی به تو گفتم میخواهم 10 نمایشنامهات را روی صحنه ببرم و تو گفتی چرا 10 تا؟ بگو 15 تا و بیشتر، اما عمر همکاری ما از10 نمایشنامه بیشتر نرفت و اینک تو رفتهای و منتظر نماندیببینی در مقابل فرمانت سر تعظیم فرود خواهم آورد. حال با چه امیدی "خانمچه و مهتابی" را در غیاب تو اجرا کنم؟ با که مشورت کنم و از که کمک بخواهم؟"
وی در انتها تصریح میکند: "رادی جان! غم دوریات بس دشوار است. من معتقدم رادی هنوز نرفته. رادی هست. مگر میشود رادی نباشد؟ همانطور که چخوف هست. ایبسن هست. همانطور که شکسپیر هست تا تئاتر هست، رادی هست و تو هرگز فراموش نمیشوی و زمان این را ثابت میکند. از خداوند میخواهم غم دوریات را برای ما سهل سازد که البته خواستی بزرگ است. از او میخواهم به حمیده خانم و همه خانواده تئاتر صبر عنایت کند تا غم از دست دادنت ما را از پای درنیاورد."